یک
نویسه گردانی:
YK
یک . [ ی َک ک ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (آنندراج ) (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی ، هَجّاء عرب که به سال 660 هَ . ق .درگذشته بدانجا منسوب است . و مقریزی در بعضی از یادداشت های خود نام آن را آورده است . (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
یک و یکدانه . [ ی َ / ی ِ ک ُ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )یکی یکدانه . یگانه . پسر یا دختر منحصربه فرد خانواده .(یادداشت مؤلف ). رجوع به یگان...
یک ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (اِ مرکب ) یک بر.یک طرف . یک سمت . یک سوی . || (ص مرکب ) یک وری .کج . متمایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک وری شود.
یک سر. [ ی َ / ی ِ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دارای یک سر. آنکه یک سر دارد. (یادداشت مؤلف ).- یک سر و دوگوش ؛ لولو. کخ . بُغ. فازوع . (یادداشت...
یک قد. [ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) هم قد. دارای یک اندازه و یک بالا. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) به اندازه ٔ قامتی . به بالای مردی یا زنی ...
یک کف . [ ی َ / ی ِ ک َ ] (ق مرکب ) به قدر یک کف . به اندازه ٔ یک کف . || (ص مرکب ) هم کف . (یادداشت مؤلف ). هم تراز.
یک گز. [ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) خوش ظاهر و بدون ته . مأخذ آن قماشی است که یک گز از روی کارش خوب باشد. (آنندراج ).
یک لا. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) چیزی که یک تا بیشتر نداشته باشد. ضد دولا و مضاعف . (از ناظم الاطباء). || که آسترندارد. یک تو. بی آستر. (یادداشت...
یک لت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک لخت . (یادداشت مؤلف ). یک لته . رجوع به یک لخت شود.
یک لو. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) رشته ٔ فرد و یکتا و یگانه . (ناظم الاطباء). || ورق دارای یک خال در پاسور.
نه یک . [ ن ُه ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) تُسْع. تسیع. (از منتهی الارب ). یک جزء از نه جزء چیزی . (ناظم الاطباء). یک چیز از نه چیز. یک نهم . یک بخش...