افسون . [ اَ ] (اِ) عزیمت .(آنندراج ). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمه ٔ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن ...
افسون کن . [اَ ک ُ ] (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء).
افسون گر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که افسون خواند. آنکه شغلش افسون کردن است . ساحر. جادو. فسونگر. (فرهنگ فارسی معین ). || مارگیر. || محیل...
افسون گری .[ اَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل افسونگر. سحر. جادو. (فرهنگ فارسی معین ). ساحری . (ناظم الاطباء) : چه عمریست کو را بچندین خطربه افسونگر...
افسون ساز. [ اَ ] (نف مرکب ) ساحر و عزائم خوان . افسون پرداز. افسون خوان . افسون گر. افسون پژوه . (آنندراج ).
افسون زده . [ اَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فریفته شده از افسون افسونگران . (ناظم الاطباء).
افسون ژند. [ اَ ن ِ ژَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی افسون آتش پرستان . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
افسون گشای . [ اَ گ ُ ] (نف مرکب )کارآزموده در جادوگری . افسون گشا. (ناظم الاطباء).
افسون کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله و تزویر نمودن . (از ناظم الاطباء). حیله کردن . مکر کردن . || سحر کردن . جادو کردن . (فرهنگ فارسی م...