اجازه ویرایش برای همه اعضا

هیأت

نویسه گردانی: HYAT
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حیاط. (ع اِ) ج ِ حائط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حائط شود.
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: لیژانِ هانوین ližâne hânvin؛ (کردی: ližana + اوستایی: hânmvin). فانکو آدینات09163657861
کله حیات . [ ک ُ ل ِ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیره است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی...
حیاط خلوت. الف. حیاط کوچک در پشت خانة مسکونی و مستقل از حیاط بزرگ. ب. جائی که انسان بدون توجه به، و یا بدون دغدغه از، دنیای خارج به امور شخصی خود می پ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ژیداگ (پارتی: židag) ایستور istur (پارتی). ***فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ذی حیات . [ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) جاناوَر. جانور. زائلة. دارای حیات . زنده . خداوند زندگی . || ذی حیاتی در اینجا نیست ؛احدی . هیچکس . متن...
حیات داود. [ ح َ وو ] (اِخ ) نام موضعی است در ناحیه ٔ شمال خلیج فارس . رجوع به جغرافیای غرب ایران شود. نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش ...
آب حیات . [ ب ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی : آب حیات زیر سخنهای خوب اوست آب حیات را بخور و جاودان ممیر. ناصرخسرو.کنونم آب ح...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.