سخره . [ س ُ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مطیع و فرمانبردار. || آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد. || آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. (منت...
خوش سخره . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مصاحب . رفیق بذله گو. (ناظم الاطباء).
سخره کردن . [ س ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استهزا کردن . مسخره کردن : بر خریدار فنون سخره و افسوس کنندوآنگهی جز که همه تنبل و افسون نخر...
سخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ن...
به بیگاری گرفتن ، بی مزد از کسی کار کشیدن ، در زبان عوام به اشتباه به معنای مسخره کردن استفاده می شود در حالیکه سخره کردن معنای استهزاء می دهد.
صخره /saxre/ (اسم) [عربی: صَخْرَة و صَخَرَة] سنگِ بزرگ و سخت. ⟨ صخرۀ صما: [قدیمی] سنگ سخت: ◻︎ حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما...
صخرة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) سنگ بزرگ سخت . (منتهی الارب ). سنگ بزرگ و سخت . (مهذب الاسماء). سنگ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سنگ بزرگ . (غیاث الل...
صخرة. [ ص َ رَ ] (اِ خ ) سنگی است در بیت المقدس و آن را صخره ٔ صَمّاء نیز گویند. (غیاث اللغات ). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه ، ...
صخرة. [ ص َ رَ ] (اِخ ) وی خواهر حصین عمری است که از فتاکان بود و با کمک اُخینس جهنی ، مردی بازرگان از مردم کنده را بکشتند و مال او را قس...
صخرة. [ ص َ رَ ] (اِخ )از اقالیم اکشونیه است به اندلس . (معجم البلدان ).