خرقه
نویسه گردانی:
ḴRQH
خرقه.(خِ قِ) [ ع . خرقة ] (اِ.) 1 - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. 2 - جبة مخصوص درویشان . 3 - (کن .) جسد، تن . 4 - خال . ج . خَرَق . ؛ ~تهی کردن کنایه از: مردن . ؛ ~درانداختن از خود بیرون شدن ، مجرد شدن. فرهنگ فارسی دکتر معین. ******************************************************* خرقه، نوعی قبای پشمی و گشاد با آستینهایی بلند و جلو باز که گاهی با تکه پارچههایی به رنگهای مختلف وصله و پینه شده است. خرقه جامه اصلی و معروف و مخصوص صوفیان و دراویش بوده است. خرقه به معنای پاره، وصله و تکه پارچه نیز آمده است. خرقه یا دَلق زیاد وصله شده و پر وصله را مُرقع و خرقه با وصلههای رنگارنگ را ملمّع میگفتند.1 دراویش اغلب پشمینهای سفید یا شتری رنگ، کبود و یا سیاه بر تن میکردند.2 غیر از صوفیان، گاه برخی از واعظان نیز مرقع میپوشیدند.3 پیراهنهای پشمینه و خشن، به همراه جامههایی از پشم سفید (صوف) و مرقعها و خرقههای پروصله رنگین و گشاد، که نوارهای سیاه و سفید داشتند، سه جامه معمول صوفیان بود.4 اما مهمترین بالاپوش صوفیان و زاهدان خرقه بود.5 از خرقه با نامهای دیگری چون، مُرقع، صوف، جُبه، خَشِن، فََرَجی، دَلق، مُلَمَع، هزارمیخی، پشمینه، کبل، پلاس، چپ و راست، و خُلقان و مانند آن یاد شده که با هم تفاوتهایی در برش و دوخت و رنگ و تزئینات داشتهاند.6 ملمع یا خرقه مانند معنی خود (دریده، پاره) بالاپوشی بود پُروصله و رنگارنگ که گاه، به این خاطر، بسیار کلفت و سنگین نیز میشد.7 مؤلف کشف المحجوب که خود از صوفیان قبل از مغول است شش قسمت خرقه را چنین نام برده است: "قب" که قسمت بالای گریبان بود، "خود گریبان" ، "تیریز" که سجاف پهن دو طرف روی سینه قبا بود، "دوآستین"، "فراویز" که افزودههای رنگی روی قبا بود، و سرانجام "کمر".8 برخی خرقه را در زیر لباسهای خود طوری میپوشیدند که مقداری از آن دیده میشد اما اغلب آن را بر روی لباسهای خود میپوشیدند.9 نوعی از این مرقعها و خرقهها، جلو بسته بود، و بدین خاطر آنها را از سوراخ سر میپوشیدند.10 فرجی بالاپوشی پشمین بود که اغلب فراویز یعنی نقوش و افزودههایی به رنگی دیگر بر خود داشت. ظاهراً این لباس گشاد و بلند را که آستینهایی گاه بسیار بلند و دراز داشت، و بدون کمر و شال کمر استفاده میشد، از پشت میپوشیدند، زیرا جلوی آن کاملاً بسته بود اما پشت آن از بالا به پایین باز و دارای ردیفی از دگمهها بود که اغلب کسی دیگر باید آن را بر تن صوفی میپوشاند. برخی مواقع اضافة سرآستینها را یا در محل مچ دست برمیگرداندند و یا این که انتهای آویخته آن را، که گاه تا زانوان یا پایینتر هم میرسید، با بندی خِفت (گره) میکردند.11 آنان اغلب در این آستینهای بلند و گشاد، وسایل شخصی خود، و یا گاه حتی کفش، غذا، و مانند آن را میگذاشتند.12 نام خرقه هزار میخی به دلیل سوزن کاریهای بسیار آن بود.13 جنس خرقه اغلب از پشم یا پنبه یا پلاس و پوست بود، رنگ آن نیز میتوانست سیاه، سفید، سبز، کبود، و یا "خود رنگ" (خاکی یا کرم کم رنگ) باشد.14 اصطلاح «خرقه در انداختن» و یا «خرقه سوختن» که در میان صوفیه مشهور بوده، بیان وجد وجذبه صوفی در حالات بیخودی است. 15 مآخذ: 1. یوسفی، غلامحسین. «واژهنامة تاریخی پوشاک ایران»، پوشاک در ایران زمین. ترجمة پیمان متین، تهران: امیرکبیر، 1382، ص 373-374؛ Dozy, R. P. R; Dictionnaire détaillé noms des vêtements chez les Arabes, Amsterdam, 1845, pp. 189-190. 2. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن. الکامل فی التاریخ. بیروت: دارصادر، داربیروت، 1385ق/ 1965م، ج8، ص529؛ محمد بن منور. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید. تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، 1367، ص194. 3. بغدادی، لحافظ ابی بکر احمد بن علی. تاریخ بغداد او مدینة السلام. بیروت: 1931م، ج1، ص 359- 360. 4. مخزومی در شعری مرقع را توصیف کرده . ماسینیون، لوئی، مصائب حلاج. ترجمة ضیاءالدین دهشیری، تهران: بنیاد علوم اسلامی، 1362، ص 64- 66. 5. باخرزی، ابوالمفاخریحیی. اوراد الاحباب و فصوص الآداب. به کوشش ایرج افشار، تهران: فرهنگ ایران زمین، 1358 (جلد دوم در فصوصالآداب)، ج2، ص27. 6. محمد بن منور، ج2، ص 457- 458. 7. همانجا، ج1، ص27، ج2، ص459. 8. هجویری، علی بن عثمان. کشف المحجوب. تصحیح والنتین ژوکوفسکی، لنینگراد: 1926م، چاپ افست، با مقدمه و فهارس محمد لوی عباسی، تهران: امیرکبیر، 1336، ص57. 9. محمد بن منور، ج2، ص461. 10. محمد بن منور، ج1، ص273، ج2، ص 458- 459، 602. 11. بهار، محمد تقی ملک الشعراء. سبک شناسی. تهران: امیرکبیر، 1337، ج2، ص203؛ محمد بن منور، ج1، ص 66، 95، 146- 147، 212، 223- 224، 273، ج2، ص460- 461، 602، البته فراویز نهادن مرتبهای از مقامات صوفیان بود و هر صوفیی نمیتوانست آن را داشته باشد. 12. باخرزی، ج2، ص161، 168. 13. محمد بن منور، ج2، ص460. 14. کاشفی سبزواری. فتوت نامه سلطانی (در مجموعه رسایل جوانمردان). تصحیح محمد جعفر محجوب، مقدمه و خلاصه فرانسوی هانری کربن، انستیتو فرانسوی، تهران: 1352، ص 170- 171. 15. بلخی، حمیدالدین ابوبکرعمر. مقامات حمیدی. به تصحیح رضا انزابینژاد، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص198. محمدرضا چیتساز
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خرقه باز. [خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) صوفی که با خرقه بوجد و حال آید و بدست افشانی و پایکوبی مشغول شود : زند زردشت نغمه ساز بر اومغ چو پروانه ...
خرقه پوش . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) درویش . صوفی . آنکه خرقه پوشد : خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. (گلستان ).ای زاهد خرقه پوش تا ک...
خرقه دار. [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) خرقه پوش : خرقه داران تو مقبول چو لابدسگالان تو مخذول چو لات .خاقانی .
خرقه دوز. [ خ ِ ق َ / ق ِ] (نف مرکب ) وصله کننده . (ناظم الاطباء) : گه آسوده در گوشه ای خرقه دوزگه آشفته در مجلسی خرقه سوز. سعدی (بوستان ).||...
خرقه سوز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) صوفی که از کثرت وجد یا بجهت شکر خرقه سوزاند : گه آسوده در گوشه ای خرقه دوزگه آشفته در مجلسی خرقه سو...
خرقه ٔ خز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِخ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه » شود.
خرقه پوشی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرقه پوش . کنایه از صوفیگری : خرقه پوشی ّ من از غایت دینداری نیست پرده ای بر سر صد عیب نهان می...
خرقه سوزی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل سوزاندن خرقه بوسیله ٔ صوفی از جهت کثرت وجد یا بجهت شکر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرقه شدن . [ خ ِ ق َ / ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پاره شدن و چاک شدن خرقه باشد.
خرقه شکاف . [ خ ِ ق َ / ق ِ ش ِ ] (نف مرکب ) خرقه پاره کننده . صوفی که در حال ذوق خرقه می درد : خرقه شکافان ذوق بی دف و نی در سماع جبه فشان...