اجازه ویرایش برای همه اعضا

قازی

نویسه گردانی: QAZY
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
قاضی باقر. [ق ِ ] (اِخ ) ابن محمد علی ، مشهور به قاضی . متوفی به سال 1312 هَ . ق . ابن محسن قاضی تبریزی طباطبائی از اکابر علمای امامیه ٔ ت...
قاضی بالا. (اِخ ) دهی جزء دهستان راه جرد بخش دستجرد شهرستان قم . در 27هزارگزی خاور دستجرد و سر راه فرعی قم به دستجرد در دامنه واقع و سردسیر...
قاضی اکرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحد قفطی حارثی وزیر، مکنی به ابوالحسن معروف به قاضی اکرم . از مشاهیر مورخان ...
قاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحیم بن علی بن حسین ، ملقب به بهاءالدین و مکنی به ابوالعباس . پسر قاضی فاضل معروف است . وی از افا...
قاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن حسین یا حسن بن احمد، مشهور به قاضی اشرف پدر قاضی فاضل معروف و از مردم عسقلان است . وی گاهی هم به ط...
قاضی اخوی . [ اَ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره از بخش میاندوآب شهرستان مراغه . در50هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 13هزارگزی جنوب باخ...
قاضی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از مشاهیر خوشنویسان عثمانی متوفی 1141 هَ . ق . است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
قاضی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) برهان الدین . رجوع به قاضی برهان الدین شود.
قاضی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی احمدقاص یا ابی احمدبن القاص طبری ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن قاص . رجوع به ابن قاص ابوالعبا...
قاضی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی دُواد فرج بن جریربن ملک بن عبداﷲ ایادی ، مکنی به ابوعبداﷲ. قاضی القضاة بغداد و به جهت انتساب به جد عا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.