راضی
نویسه گردانی:
TḤLYF
شادی و آرامش یافته در پی دستیابی به چیزی که خواهان آن بوده است یا نیازی از وی برآورده شده است. (https://www.cnrtl.fr/definition/satisfait) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خرسند، خشنود (دری) پارستان pārestān، ویتور vitvar (پهلوی) فرخ farrox (مانوی) دلخوش، پیخوش peyxoŝ (کردی) غوسند qusand (سغدی).***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
غباررازی . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) از شاعران دوره ٔ قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی ودر هشت ماهگی در غلبه ٔ مرض آبله اعمی...
صاعد رازی . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) رجوع به صاعدبن احمد رازی شود.
عماد رازی . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) او را دیوانی است به فارسی . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 803).
قطب رازی . [ ق ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به قطب الدین رازی شود.
معاذ رازی . [ م ُ ذِ ] (اِخ ) پدر یحیی بن معاذ رازی . و رجوع به یحیی بن معاذ رازی واعظ، مکنی به ابوزکریا شود.
منور رازی . [ م ُ ن َوْ وَ رِ ] (اِخ ) اﷲویردی ، از مریدان حاج محمدجعفر همدانی بود و چندی نیز خدمت حاج محمدرضای همدانی کردو از یمن همت ایشان...
نجم رازی . [ ن َ م ِ ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین رازی شود.
حافظ رازی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) رجوع به حافظ کاشانی شود.
حسن رازی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بغدادی مکنی به ابوعلی نحوی ملازم صاحب عباد بود و در پیرامون سال 400 هَ . ق . درگذشت . اوراست : ...
حیدر رازی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) گویند مردی بود که همیشه لاف شجاعت میزد و برای اثبات این دعوی طبلی برداشته از شهر بیرون میرفت که من بجن...