۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حکم . [ ح َ ] (ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). لگام در دهن اسب کردن . (غیاث ) (اقرب الموارد). حکمة؛لگام در دهن اسپ کرد...
حکم . [ ح ُ ] (ع مص ) حکومت . امر. مثال فرمودن . احتکام . تحکم . (تاج المصادر بیهقی ). امر کردن . فرمان دادن . حکم کردن . (زوزنی ). حکم راندن . ...
حکم . [ ح ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکمت . (دهار) : کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است . معزی .این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ...
حکم . [ ح َ ک َ ] (ع ص ، اِ) داور. حکم کننده .(منتهی الارب ). حاکم . قاضی . داوری کننده : مر او را گزید احکم الحاکمین بحجت میان خلائق حکم . ناصر...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (از معجم البلدان ).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) پدر حی یی از یمن . (منتهی الارب ).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابان ، مکنی به ابوعیسی .اسحاق گوید: از مشایخی شنیدم میگفتند حکم بن ابان سید مردم یمن بود. وی نماز میخواند و چو...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی الحکم . یکی از صحابه است و در غزای تبوک حضور داشت .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از اصحاب و پدر مروان و عموی عثمان است . روز فتح مکه به دین اسلام درآمد. سپس...