اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکم

نویسه گردانی: ḤKM
حکم . [ ح َ ک َ ] (ع ص ، اِ) داور. حکم کننده .(منتهی الارب ). حاکم . قاضی . داوری کننده :
مر او را گزید احکم الحاکمین
بحجت میان خلائق حکم .

ناصرخسرو.


جز حق حکمی که حکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست .

خواجه نصیر.


زین امیران ملاحت که تو بینی بر خلق
بشکایت نتوان رفت که اینان حکمند.

سعدی .


|| میانجی .(دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || مرد کلانسال . || ممیز. (منتهی الارب ). تمییزکننده نیک را از بعد. (غیاث ). || منصف . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حکم . [ ح َ ] (ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). لگام در دهن اسب کردن . (غیاث ) (اقرب الموارد). حکمة؛لگام در دهن اسپ کرد...
حکم . [ ح ُ ] (ع مص ) حکومت . امر. مثال فرمودن . احتکام . تحکم . (تاج المصادر بیهقی ). امر کردن . فرمان دادن . حکم کردن . (زوزنی ). حکم راندن . ...
حکم . [ ح ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکمت . (دهار) : کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است . معزی .این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (از معجم البلدان ).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) پدر حی یی از یمن . (منتهی الارب ).
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابان ، مکنی به ابوعیسی .اسحاق گوید: از مشایخی شنیدم میگفتند حکم بن ابان سید مردم یمن بود. وی نماز میخواند و چو...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی الحکم . یکی از صحابه است و در غزای تبوک حضور داشت .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از اصحاب و پدر مروان و عموی عثمان است . روز فتح مکه به دین اسلام درآمد. سپس...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص الثقفی . یکی از صحابه و برادر عثمان بن ابی العاص است . در زمان عمر برادرش والی عمان و خودش والی بحر...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.