حکم . [ ح َ ک َ ] (ع ص ، اِ) داور. حکم کننده .(منتهی الارب ). حاکم . قاضی . داوری کننده
: مر او را گزید احکم الحاکمین
بحجت میان خلائق حکم .
ناصرخسرو.
جز حق حکمی که حکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست .
خواجه نصیر.
زین امیران ملاحت که تو بینی بر خلق
بشکایت نتوان رفت که اینان حکمند.
سعدی .
|| میانجی .(دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || مرد کلانسال . || ممیز. (منتهی الارب ). تمییزکننده نیک را از بعد. (غیاث ). || منصف . (منتهی الارب ).