اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکم

نویسه گردانی: ḤKM
حکم . [ ح َ ک َ ] (ع ص ، اِ) داور. حکم کننده .(منتهی الارب ). حاکم . قاضی . داوری کننده :
مر او را گزید احکم الحاکمین
بحجت میان خلائق حکم .

ناصرخسرو.


جز حق حکمی که حکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست .

خواجه نصیر.


زین امیران ملاحت که تو بینی بر خلق
بشکایت نتوان رفت که اینان حکمند.

سعدی .


|| میانجی .(دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || مرد کلانسال . || ممیز. (منتهی الارب ). تمییزکننده نیک را از بعد. (غیاث ). || منصف . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن عیینه مولی کنده . از فقیهان بزرگ است . گویند وی و ابراهیم نخعی در یکشب متولد شدند، لیکن او نزد ابراهیم فقه آمو...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن فروخ الغزال ، مکنی به ابی بکار. محدث است .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن قاسم الحنفی ، مکنی به ابی عزة. محدث است .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن قنبر مازنی . رجوع به ابن قنبر مازنی شود.
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن کیسان . یکی از صحابه است . مولای هشام بن المغیرة پدر ابوجهل بوده . یک سریه از عساکر مسلمین وی را اسیر نموده نزد...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن مبارک بلخی ، مکنی به ابی صالح . محدث است .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن محمد المازنی . یکی از مشاهیر شعرای عرب است . وی در اواسط قرن دوم هجری در زمان سفاح میزیست .
حکم . [ ح َ ک َ ](اِخ ) ابن محمدالنصری ، مکنی به ابی نصر. محدث است .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معاذ،مکنی به ابی معاذ. محدث است . رجوع به ابومعاذ شود.
حکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.