اجازه ویرایش برای همه اعضا

پادشاه

نویسه گردانی: PADŠAH
پادشاه در اوستایی پَئیتیخشا paitixshA به معنی پیشوای آموزش دهنده، استاد راهنما می باشد؛ در پارسی باستان: پتیخشایثیه patixshAyaşya؛ در پارتی: پدیخشاه padixshAh؛ در مانوی: پادیخشای pAdixshAy؛ در سغدی و پهلوی: پاتخشا pAtaxshA با همان معنی اوستایی می باشد.***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
پادشاه . [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ) از اصل پهلوی پاتخشای ۞ یا پاتخشاه ۞ ، خدیو و فرمانروا ۞ . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پ...
پادشاه بازی . [ دْ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی کودکان . که یک تن را شاه نامند و دیگری را وزیر و احکامی صادر کنند غالباً برای ایذاء دیگر کو...
پادشاه چین . [ دْ / دِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ) فغفور. خاقان چین . || کنایه است از آفتاب . (برهان ).
پادشاه ختن . [ دْ / دِ هَِ خ ُ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از خورشید. (برهان ).
پادشاه روم . [ دْ / دِ هَِ ] (اِ مرکب ) هرقل . (دهار). || سلطان روم . سزار. رجوع به هراکلید و هراکلیوس شود.
پادشاه زاده . [ دْ / دِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شاهزاده : در منشور این پادشاهزاده را خوارزمشاه نبشتند. (تاریخ بیهقی ).
پادشاه علی . [ دْ / دِ ع َ ] (اِخ ) چون حسام الدوله اردشیرحکمران رستمدار هزاراسپ را بقتل آورد حکومت ولایت رویان به پادشاه علی داد و هنوز م...
پادشاه نشان . [ دْ / دِ ن ِ ] (نف مرکب ) پادشاه نشاننده . پادشانشان . پادشه نشان . || نایب السلطنه که در صغرپادشاه بجای او حکم راند : اما ات...
پادشاه هند. [ دْ / دِ ه ِ هَِ ] (اِ مرکب ) رای . و رجوع به پادشاه و رای شود.
پرک پادشاه . [ ] (اِخ ) حاکم جرجان بعهد سلطنت شاهرخ بن امیر تیمور.چون امیر سید خواجه از عمّال شاهرخ بهواخواهی میرزااسکندر عمر شیخ برخاست ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.