۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خاک جفت . [ ج ُ ] (ص مرکب ) قرین خاک . مدفون . درگور شده .
خاک خفت . [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) خاکپوش و هر چیزی که در خاک بخوابانند چون گوشت بعضی از حیوانات که بوی ناخوش داشته باشد مثل ماهی و مانند آ...
خاک خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خاک . کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده ٔ بامور پست : نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ...
خاک خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )خورنده ٔ خاک . کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند : نئی ای خاک...
خاک آب . (اِ مرکب ) اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند. (چ روستائی یا دائرة المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485). آب بار اول...
چه خاک . [ چ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً قبر. گور : برکشید آن غریق را بشتاب در چه خاک بردش از چه آب .نظامی .
خاک و ماک . [ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خاک : تا بخاک اندرت نگرداندخاک و ماک از تو بر ندارد کار.رودکی .
گرد و خاک . [ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غبار. گرد. و رجوع به گرد و غبار شود.
کرسی خاک . [ ک ُ / ک ُرُ ] (ص مرکب ) ماکیانی را گویند که از بیضه نهادن بازایستاده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
فرش خاک . [ ف َ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از زمین است . (آنندراج ) (برهان ).