حق
نویسه گردانی:
ḤQ
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: انجس anjas (سنسکریت: ánjasa) کانود (بلوچی) 1 ـ شناختی که میتوان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد. 2 ـ آنچه میتواند یا باید خرد آن را بپذیرد. 3 ـ همخوانی میان یک پدیده با باوری که در بارهی آن هست. 4 ـ آنچه که تنها یک پندار یا درک یا نتیجهی یک گمان یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود هم دارد. 5ـ محدودهی گفتاری و رفتاری برای هر کس 6ـ آنچه که از نظر قانون و عرف، از آن کسی است و باید به وی داده شود. 7ـ سزاواری. مانند اینکه گویند: حق او نبود که با وی چنین رفتار شود. 8ـ اجازه، مجوز. مانند اینکه به کسی گویند: تو حق نداشتی چنین چیزی بگویی. (Le Petit Robert 1) *****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حق . [ ح َق ق ] (ع مص ) راست کردن سخن . || درست کردن وعده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن و درست دانستن . یقین نمودن . (منتهی ...
حق . [ ح َق ق ] (ع ص ، اِ) ثابت . (منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت . (منتهی ال...
حق . [ ح َق ق ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حق . [ ح ِق ق ] (ع اِمص ) حقه . پانهادگی شتربچه در سال چهارم . در سال چهارم درآمدن اشتر بچه . || (اِ) اشتر بچه ٔ سه ساله در سال چهارم درآم...
حق . [ ح َق ق ] (اِ) (مرغ ...) شب آهنگ .
حق . [ ح ُق ق ] (ع اِ) خانه ٔ عنکبوت . ج ، حقوق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سر سرین که در آن استخوان ران است . (اقر...
دورداده {زبر نخستین "د" و "و"} {به مینوی (بمعنی) "داور داده"}
حق حق . [ ح ِ ح ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت هکه و سکسکه ٔ آنکه بسیار گریسته است . || آواز آب در شکم و در مشک آنگاه که بجنبانند. (یادداشت مرح...
ظل حق . [ ظِل ْ ل ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خلیفه و پادشاه باشد.
مرغ حق . [ م ُ غ ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گونه ای جغد که در شب برای شکار و تغذیه از لانه اش خارج می شود و آوازش شبیه به کلمه ٔ ...