۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
انس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب ، در جاهلیت نشأت کردو در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم...
انس . [ اَن َ ] (اِخ ) لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 هَ .ق . درگذشته است . از اوست :روح جمشید برد رشک بمی نوشی...
آنْس (اوستایی) رسیدن، آمدن
آنْسَ (اوستایی) 1ـ بخش، سهم، بهره 2ـ چیز خوب 3ـ حزب، گروه، دسته 4ـ داخل ـ وارد شدن
عانس . [ ن ِ ] (ع ص ) عانت . دختری که بی شوی تا دیر در خانه مانده باشد.ج ، عَوانس و عُنس و عُنّس و عُنوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب ...
عنس . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین ، ا...
عنس . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناقه ٔ سخت و قوی ، و گویندماده شتری ک...
عنس . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.
عنس . [ ع ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.