اجازه ویرایش برای همه اعضا

آدم

نویسه گردانی: ʼADM
(= بشر، انسان) آدم در سنسکریت با پنج واژه آمده است: 1ـ آدم Adam (پیشوند آ و فعل دَم) فعل است به معنی رام ـ مهار ـ کنترل کردن. 2ـ اول شخص ماضی نقلی فعل آدا (گرفتن) که می شود آدم یعنی گرفته ام. 3ـ آدم که صفت فاعلی ازفعل آدم است به معنی رام ـ مهار ـ کنترل کننده. 4ـ آدیم Adyam یعنی آغازگر، آغاز کننده. 5ـ اهم aham یعنی من، خودم؛ که در پارسی باستان ادم adam شده یعنی منم؛ پس می توان دانست که آدم از معنی سوم و چهارم یعنی آغاز کننده ی زندگی خردمندانه با رام کردن دیگر جانوران و بسیاری از عوامل طبیعی ساخته شده و از سنسکریت به عبری و عربی راه یافته است. آدم در سغدی نیز آذم Ażam بوده است. مترادف های پارسی آن اینهاست: جانتو jãntu (سنسکریت) مانوشیا (سنسکریت)**** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
عدم . [ ع َ دَ ] (ع مص ) درویش گردیدن .نیازمند شدن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ). || گول گردیدن . (منتهی الارب ). || فقدان . (قطرالمحیط). گ...
عدم . [ ع ُ ] (ع مص ) عَدم . رجوع به عَدَم شود.
عدم . [ ع ُ دُ ] (ع مص ) عَدم . رجوع به عَدَم شود.
عدم . [ ع َ دِ ] (ع ص ) درویش و نیازمند. ج ، عُدماء. (از تاج المصادر) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ).
ادم . [ اَ ] (ع اِ) پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی . مهتر. اَدمه . اِدام .
ادم . [ اَ ] (ع مص ) اصلاح کردن میان دو تن . الفت دادن بین دو کس . سازگار کردن . الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمیختن نان به نان...
ادم . [ اَ دَ ] (ع اِ) قبر. گور. || قسمی خرما که آنرا برنی نیز نامند.
ادم . [ اَ دَ ] (ع اِ) اسم جمع ادیم . چرم .
ادم . [ اَ دَ ] (اِ) لعل . (آنندراج ). این معنی جای دیگر دیده نشد.
ادم . [ اَ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای نزدیک هجر از سرزمین بحرین . || موضعی نزدیک ذی قار و هامرز آنجا بقتل رسید. (معجم البلدان ). || بقول نصر موضع...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.