اجازه ویرایش برای همه اعضا

پر

نویسه گردانی: PR
پِرْ : در زبان گیلکی به پدر گفته می شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شکم پر. [ ش ِ ک َ پ ُ ] (ص مرکب ) آنکه شکمش از غذا انباشته شده . سیر. (فرهنگ فارسی معین ).
پر زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پریدن ، چنانکه مرغی .- دل برای چیزی یا کسی پرزدن ؛ سخت عظیم آرزومند او بودن .
پر هما. [ پ َرْ رَ / رِ هَُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلغی که از پرهای بعضی مرغان سازند اتاقه یا اتاغه نیز گویند. (غیاث اللغات ). قدما چون ...
پشت پر. [ پ ُ پ ُ ] (اِخ ) نام قریه ای است به یازده فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب بشکان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پیش پر. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه ه...
دره پر. [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس . واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به ...
سبک پر. [ س َ ب ُ پ َ ] (نف مرکب ) تیزپرواز. (آنندراج ). تیزپر. تیزرو. مسرع : نه همه بینی کاین چرخ کبود از بر مابسی از مرغ سبکپرتر و پرّنده ت...
چرخ پر. [ چ َ پ َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح ورزشکاران ، پریدن بهوا در وقت چرخیدن . (فرهنگ نظام ).
چوب پر. [ پ َ ] (اِ مرکب ) چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگ...
پر و پی . [ پ َ رُ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پا. پر و پا. پایه . اساس .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.