شرح
نویسه گردانی:
ŠRḤ
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: پَرگ (سنسکریت: پْرَکَرَ) کاتا (سنسکریت: کَتها) راپِه (کردی: راوِه) زند Zand (پهلوى: شرح، تشریح) آزنتى Azanti (اوستایى: شرح، تشریح) گُکان Gokan (پهلوى: شرح و تفصیل) ویچار Vichar (پهلوى: شرح ، توضیح) دوکانDukan (پهلوى:
شرح ، تفصیل)
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
شرح دلتنگی,وصف فراق یار,شرح حال دوری و جدایی از محبوب
شرح کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و تفسیر کردن . توضیح دادن . توصیف کردن : بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی...
شرح آنچه شده است. توضیح آنچه رخ داده است. بیان شده ها. ماوقع=ما+وقع. ما(عربی): آنچه. وَقَع(عربی): شده، گذشته، صورت گرفته.
شرح دهنده . [ ش َ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شارح . شرح ده .
شرح جامع فرهنگ 1ـ معنی فرهنگ 1 ـ 1ـ معنی واژهای: این واژه، در زبان پارسی از دو بخش ساخته شده است: الف ـ پیشوند «فر far» که در سنسکریت pra و در اوستای...
شرة. [ ش َرْ رَ ] (ع ص ) زن بدتر. (منتهی الارب ).
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع اِمص ) یا شره . نشاط ۞ . (از بحر الجواهر) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیزی جوانی . (از بحر الجواهر) (آنندراج ): شرة الشبا...
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع مص ) شره . مصدر به معنی شر است . (منتهی الارب ). بد شدن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). بدی . (دهار). سوء. (بحر الجواهر).
شره . [ ش ِرْ رَ / رِ ] (ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره ٔ سورت غضب تسکین پذیرفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به ش...
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نوعی باد. باد گرم جنوبی . راز (در تداول مردم قزوین و سبب آنکه از جانب ری وزد). مقابل مه که باد سرد است . باد که ...