مدار
نویسه گردانی:
MDʼR
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: سورگا surgâ (کردی: سورگه). فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مدار. [ م َ ] (ع اِ)جای گشتن . (دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). موضع دوران . (متن اللغة). جای گردگردی و دور زدن ...
کج مدار. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که بر کجی دوران دارد. که بر ناراستی گردد. || مجازاً، که بر غیر مراد رود : سبزوار است این جهان کجمدارما چو ب...
بی مدار. [ م َ ] (ص مرکب ) (از:بی + مدار) که مدار و نظم نداشته باشد : ای مادر فرزندخوارای بی قرار ای بی مدار. ناصرخسرو.و رجوع به مدار شود.
شرع مدار. [ ش َ م َ ] (ص مرکب ) شریعتمدار. آنکه به امور شرع و شریعت پردازد. رجوع به شریعتمدار شود.
فلک مدار. [ ف َ ل َ م َ ] (ص مرکب ) فلک محل . فلک سیر. فلک پیما: دربار فلک مدار. (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عالی مدار. {مَ}. (ص مرکب ) رفیع و بلند مدار. بلند مرتبت . آنکه مدار حرکت رفیع و بالا دارد. ///////////////////////////////////////////////////////////...
دریغ مدار (فعل امر) دریغ مکن. رجوع شود به دریغ داشتن.
توضیح:
واژۀ «مدار» ( مَ + دار ) ترکیبی است از پیشوند «م» * و واژۀ «دار» که در اینجا فعل ا...
قرار مدار. [ ق َ م َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه بند و بست . رجوع به قرار و مدار شود.
دایر مدار. [ ی ِ م َ ] (اِ مرکب ) مدار گردنده . || گردش جای و محل دوران گرداننده و مجازاً گردنده . جای گردش و حرکت . || پایه ورکن اصلی و ...