صدف
نویسه گردانی:
ṢDF
پوسته سخت نوعی حلزون دریایی
در زبان رومی باستان صدافیوس هم گفته میشده.
نوعی ضماد که بر روی بواسیر می گذارند برای بهبود.
الت تناسلی شیطان تاسمانی را صدف(sadafes) نام نهند
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
صدف . [ ص َ دَ ] (ع اِ) غلاف مروارید ۞ . صدفه یکی . ج ، اصداف . (منتهی الارب ) (دهار). در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است که با حلزون مرادف است...
صدف . [ ص َ دَ ] (ع مص ) رانها نزدیک و سمهادور دور نهادن اسب در اندک پیچیدگی در هر دو بند دست . بیرون رویه میل کردن سم ستور جانب راست آن ...
صدف . [ ص َ دَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک قیروان . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
صدف . [ ص َ دُ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ).
صدف . [ ص ُ دَ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . || مرغی است یا نوعی از ددگان . (منتهی الارب ). طائر او سَبعٌ. (قطر ال...
صدف . [ ص ُ دُ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ).
صدف . [ ص َ دِ ] (اِخ ) بطنی است از کندة و الحال منسوب اند بسوی حضرموت . (منتهی الارب ).
صدف . [ ص َ دِ ] ((اِخ ) ناحیتی است به یمن . (معجم البلدان ).
صدف /sadaf/ quahog/hard clam ۱. نوعی جانور نرمتن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش مییابد. ۲. پوشش آهکی و سخت این...
صدف وش . [ ص َ دَ وَ ] (ص مرکب ) بمانند صدف . بکردار صدف . صدفگون : معطی آن چو دریا دارنده ٔ غریبان رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور. شرف الدین ...