بر
نویسه گردانی:
BR
بَر٘، در لهجه پارسی غور به معنی ، عرض ، عریض
مثل یک شکل مستطیل که سحت آنرا طول عرض می نامند . در لهجه پارسی غور ، به آن بر درازی می گویند . بر . حرف اضافه هم است. بر به معنی کنار ، بر به معنی نادیده خواندن. بر به معنی وهشت کردن. بر به معنی بالا پریدن،
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
سال بر. [ ب َ ] (ص مرکب ) درختی را گویند که یکسال بار آورد و یکسال نیاورد. (برهان ) (آنندراج ). در شعوری آمده است : سال بر، درختی است که یک...
سمن بر. [ س َ م َ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). || کسی که بر او بوی سمن دهد. ...
سنگ بر. [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) سنگ برنده . حجار.آنکه سنگ از کوه و جز آن برد. سنگلاخ . (ناظم الاطباء). || هم سفر و رفیق سفر. (ناظم الاطباء)...
سنگ بر. [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آنجا...
بر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر + و + رو) جمال . (یادداشت دهخدا). زیبایی ظاهر. بهر و رو.- بر و رویی داشتن ؛ جمیل و صاحب ...
بر و سر. [ ب َرْ رُ س َرر ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نیکی و شادی کننده . (یادداشت دهخدا).
بر کردن . [ ب ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، دوام آوردن . (یادداشت مؤلف ). زنده ماندن . بر جای ماندن . بجای ماندن : این بچه زیر دست ا...
بر کرسی . [ ب َ ک ُ] (حرف اضافه + اسم ) به روی کرسی . (ناظم الاطباء).- بر کرسی نشاندن ؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری...
بر عدوة. [ ب َرْ رِ ع َدْ وَ ] (اِخ ) بَرّالعدوة. بمعنی افریقا، یا سواحل شمالی آن که به زیرسوی زقاق جبل الطارق است . رجوع به نخبةالدهر دمشق...
بر رویه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) این کلمه را مؤلف در متنی معتبر دیده اند که معادل (شَزْر) به کار رفته است بمعنی باژگونه و چپار تافتن...