نقش
نویسه گردانی:
NQŠ
نقش /naqš/ معنی ۱. تصویر؛ شکل. ۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر. ۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله. ۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود. ۵. کارکرد؛ عملکرد: او در موفقیت من نقش بزرگی داشت. ⟨ نقش بستن: (مصدر لازم) ۱. صورت گرفتن. ۲. مصور گشتن. ۳. (مصدر متعدی) تصویر کردن. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره ۲. اثر، رد، نشان ۳. رل، کار، وظیفه برابر فارسی نگار فعل بن گذشته: نقش بست بن حال: نقش بند دیکشنری انگلیسی ترکی عربی design, hand, impression, imprint, pattern, print, stamp
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نقش بین . [ ن َ ] (نف مرکب ) حریف قمار. که در قمار نقش حریف را می بیند و دست او را می خواند : دنیا قمارخانه ٔ دیو است و اندر اوما منگیاگران و ...
نقش کند. [ ن َ ک َ ] (ن مف مرکب ) حکاکی شده . منبت کاری شده . که بر آن نقش و نگار کنده باشند : پیش چوب و پیش سنگ نقش کندای بسا گولان که سر...
نقش دوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که بر پارچه با نخ رنگین نقش دوزد.
نقش ساز. [ ن َ ] (نف مرکب ) مرادف نقش پرداز. (از آنندراج ).نقش طراز. نقشگر. نقاش . مصور. (از ناظم الاطباء). || ظاهراً در این بیت به معنی نواسا...
نقش علی . [ ن َ ع َ ] (اِخ ) (میر...) ابن میرعشق علی دهلوی . از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و در حدود سال 1250 هَ . ق . درگذشته است ....
نقش طراز. [ ن َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) نقش گر. نقاش . مصور. (از آنندراج ) : دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریانقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی . خاقا...
نقش زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقش نوشتن . (آنندراج ). رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن : هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشرآیت لاتقنطو...
شکل دادن ، زیبا ساختن ، نگارین کردن ، نقش دار کردن ، مهر برچیزی زدن
اولین نام بزرگترین میدان شهر اصفهان که بعد ها به نام های میدان شاه و میدام امام هم خوانده شده است و در ابتدا
بعنوان زمینی برای بازی چوگان استفاده می ...
معادل انیمیشن در زبان انگلیسی