اجازه ویرایش برای همه اعضا

نقش

نویسه گردانی: NQŠ
نقش /naqš/ معنی ۱. تصویر؛ شکل. ۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر. ۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله. ۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود. ۵. کارکرد؛ عمل‌کرد: او در موفقیت من نقش بزرگی داشت. ⟨ نقش‌ بستن: (مصدر لازم) ۱. صورت گرفتن. ۲. مصور گشتن. ۳. (مصدر متعدی) تصویر کردن. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره ۲. اثر، رد، نشان ۳. رل، کار، وظیفه برابر فارسی نگار فعل بن گذشته: نقش بست بن حال: نقش بند دیکشنری انگلیسی ترکی عربی design, hand, impression, imprint, pattern, print, stamp
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
نقش افکندن . [ ن َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آفریدن و تصویر کردن . (از آنندراج ) : باد صبا بر آب گر نقش قد افلح افکندهم تو فلاح فتح را ...
نقش انداختن . [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقش افکندن . تصویر کردن . نشان و اثر بر چیزی گذاشتن : به یار تا رسد این نامه ٔ سرشک آلودچه نقش ها که ...
نقش انگیختن . [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رل بازی کردن . (یادداشت مؤلف ). || صورت سازی کردن . تصویر کردن : هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزدت...
نقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آز...
نقش برآوردن . [ ن َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب )نقش برانگیختن . تصویر کردن . صورت ساختن . و کنایه ازطرح تازه افکندن و صورت نو ظاهر ساختن : هزار نق...
نقش نگریستن . [ ن َ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نقش خواندن . در قمار مراقب بازی حریف بودن . حریف قمار شدن : نقش فلک چو می نگری پاکباز شوزیرا ک...
نقش برانگیختن . [ ن َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقش باختن . رل بازی کردن : چه نقش ها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه...
باغ نقش جهان . [ غ ِ ن َ ش ِ ج َ ] (اِخ ) باغی بزرگ و معروف بوده است در اصفهان که در ملکیت شاه طهماسب صفوی بود و بعدها محل احداث عمارات...
نقش بازمالیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) با آوردن خال های مساعد و ورق برنده در قمار از حریف بردن .کنایه از گوشمال دادن . تنبیه و تأدیب کردن ....
خوش نقش و نگار. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ش ُ ن ِ ] (ص مرکب ) خوش آب و رنگ . خوش رنگ . خوش ترکیب از جهت رنگ .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.