گیر
نویسه گردانی:
GYR
گیر /gir/ معنی ۱. = گرفتن ۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر. ⟨ گیرودار: [مجاز] ۱. آشوب؛ هنگامه. ۲. مشغله؛ گرفتاری. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// مترادف و متضاد ۱. بست، بند، قید ۲. گرفتاری فعل بن گذشته: گیر افتاد بن حال: گیر افت دیکشنری انگلیسیترکیعربی bite, block, catch, corners, entanglement, hitch, holdup, jam, knot,wedged, stuck
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
جو گیر شدن. تحت تأثیر شرایط (بخصوص شرایط زود گذر) قرار گرفتن، بی خود شدن، کم جنبگی نشان دادن.
معنی این عبارت بر اساس این داده قرار دارد که تغییرات ...
ناتوان گیر. [ ت َ] (نف مرکب ) ظالم . ستمکار. آن که درماندگان را میگیرد و بر آنها ستم میکند. (ناظم الاطباء). زیردست آزار.آن که به افتادگان و ...
شیرازه گیر. [ زَ / زِ ](نف مرکب ) شیرازه زن . شیرازه کش . که کتاب و جز آن را شیرازه زند. || پذیرنده ٔ شیرازه . کتاب یا دفتر که شیرازه گرفته ...
گیرافتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، اسیر شدن . به دام آمدن . گرفتار شدن . مقید شدن . || در جایی گیر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ...
باران گیر. (اِ مرکب ) بمعنی سایبانی که برای پناه بردن از باران سازند. (آنندراج ) (دِمزن ). ساباط جلو عمارت . (ناظم الاطباء). رجوع به باران ...
اواره گیر. [ اَ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود.
ایاره گیر. [ اَ رَ ] (نف مرکب ) محاسب . نویسنده . (آنندراج ) (برهان ) (اشتینگاس ). || (اِ مرکب ) دستبند.النگو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ای...
گرفت و گیر.[ گ ِ رِ ت ُ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) مؤاخذه . بازپرسی : چون پارس بگشادند خود مدتی قتل و غارت و گرفت و گیر بود. (فارسنامه ٔ ابن ...
گیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، گرفتار کردن . اسیر کردن . به دام افکندن . در تله انداختن . در مخمصه انداختن . مبتلی ساختن ....