اجازه ویرایش برای همه اعضا

گیر

نویسه گردانی: GYR
گیر /gir/ معنی ۱. = گرفتن ۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتاب‌گیر، گریبان‌گیر. ⟨ گیرودار: [مجاز] ۱. آشوب؛ هنگامه. ۲. مشغله؛ گرفتاری. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// مترادف و متضاد ۱. بست، بند، قید ۲. گرفتاری فعل بن گذشته: گیر افتاد بن حال: گیر افت دیکشنری انگلیسیترکیعربی bite, block, catch, corners, entanglement, hitch, holdup, jam, knot,wedged, stuck
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جلو گیر. [ ج ِ ل ُ ](اِخ ) دهی از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایزه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای...
جلو گیر. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 25هزارگزی جنوب ملاوی ، کنار خاوری راه شوسه ٔ خرم آبا...
آتش گیر. [ ت َ ] (نف مرکب ) آتش انداز (در نانوائی ).
انس گیر. [ اُ ] (نف مرکب ) انس گیرنده . خوگیر.
برق گیر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) ۞ (اصطلاح فیزیک ) پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیله ٔ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محف...
بمب گیر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) بمب گیرنده . آنچه یا آنکه بمب را می گیرد. || (اِ مرکب ) قطعه ٔ فلزی که بزیر بال هواپیمای جنگی متصل شود و بمب ی...
ضرب گیر. [ ض َ ] (نف مرکب ) آنکه با ضرب اصول نگاه دارد.
طرف گیر. [ طَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه طرف کسی نگاه دارد. طرفدار. حامی . حمایت کن .
شوخ گیر. (نف مرکب ) زداینده ٔشوخ . پاک کننده و دورسازنده ٔ آلودگی و ناپاکی . || فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ابزاری آهنین و...
زنگ گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) فلز و جز آن که زنگ پذیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۹ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.