گیر
نویسه گردانی:
GYR
گیر /gir/ معنی ۱. = گرفتن ۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر. ⟨ گیرودار: [مجاز] ۱. آشوب؛ هنگامه. ۲. مشغله؛ گرفتاری. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// مترادف و متضاد ۱. بست، بند، قید ۲. گرفتاری فعل بن گذشته: گیر افتاد بن حال: گیر افت دیکشنری انگلیسیترکیعربی bite, block, catch, corners, entanglement, hitch, holdup, jam, knot,wedged, stuck
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
پی گیر. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب )تعقیب کننده . دنبال گیرنده . || ردزن . اثرشناس . شناسنده ٔ رد پا: چون سرافةبن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گ...
تب گیر. [ت َ ] (نف مرکب ) تب دار. مبتلا به تب . آنکه تب گیرد.
دم گیر. [ دَ ] (نف مرکب ) خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده . گیرنده...
ره گیر. [ رَه ْ ] (نف مرکب ) سیاح و مسافر. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راهزن . قطاع الطریق . (فرهنگ فارسی معین ) : جهان آسوده شد از دزد ...
دمه گیر. [ دَ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ نفس . خبه کننده . دم گیر. (یادداشت مؤلف ).
حرف گیر. [ ح َ ] (نف مرکب ) عیب گیرنده . عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده . (شرفنامه ٔ منیری ). خرده گیر. نقاد سخن . ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در ...
خاک گیر. (نف مرکب ، اِ مرکب ) نسیجی که خاک بخود گیرد. || کسی که در غربت بماند و به آنجا انس گیرد.
درس گیر. [ دَ ] (نف مرکب ) درس گیرنده . متعلم : گه از لوح ناخوانده عبرت پذیرگه از صحف پیشینگان درس گیر.نظامی .
دژه گیر. [ دَ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) افزار آهنین که بدان تشت و مانند آن را تراش می دهند. (ناظم الاطباء).
پیل گیر. (نف مرکب ) که پیل گیرد. فیل گیر. پیل گیرنده . مظفر بر فیل . که با پیل برآید و بفرمان آردش : بکشتند فرجام کارش به تیریکی آهنی کوه ...