گیر
نویسه گردانی:
GYR
گیر /gir/ معنی ۱. = گرفتن ۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتاب‌گیر، گریبان‌گیر. ⟨ گیرودار: [مجاز] ۱. آشوب؛ هنگامه. ۲. مشغله؛ گرفتاری. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// مترادف و متضاد ۱. بست، بند، قید ۲. گرفتاری فعل بن گذشته: گیر افتاد بن حال: گیر افت دیکشنری انگلیسیترکیعربی bite, block, catch, corners, entanglement, hitch, holdup, jam, knot,wedged, stuck
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رشوه گیر. [ رِش ْ /رُش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) رشوه خور. آنکه رشوه و پاره می گیرد. (ناظم الاطباء). مرتشی . (یادداشت مؤلف ).
روان گیر. [ رَ ] (نف مرکب ) روان گیرنده . گیرنده ٔ روان . آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان . جانستان : چه...
چیزو گیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ چیزو. || گستاخ . تندمزاج . (ناظم الاطباء).
خایه گیر. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) جانوری است شبیه بعنکبوت که لعاب او مردم را هلاک سازد و به عربی رتیلا خوانند. (برهای قاطع) (فرهنگ شعوری ...
خراج گیر. [ خ َ ] (نف مرکب ) عَشّار. باژبان . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند.
خرده گیر. [ خ ُ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). عائب . (یادداشت بخط مؤل...
بهمن گیر. [ ب َ م َ ] (نف مرکب ) جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
پاچه گیر. [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) گزنده ٔ پاچه . || آن کس که بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دهد.
پلک گیر. [ پ ِ ] (اِ مرکب ) ۞ افزار جراحی که فرودآوردن پلک چشم را بکار رود.پل کله . [ پ ُ ل ِ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام پلی در اصفهان که در سی...
باده گیر. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شراب خوار. می خوار. میگسار.شرابخواره . باده نوش . باده خوار. باده کش : نیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خردنیستم ...