خوب
نویسه گردانی:
ḴWB
خوب=خُب /xob/ معنی ۱. هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار میرود. ۲. [مجاز] هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار میرود. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. نیک، خوش ≠ بد ۲. خیر، صلاح ≠ شر ۳. نغز، پسندیده، مطلوب ≠ ناپسند، نامطلوب ۴. زیبا، قشنگ، خوشکل، جمیل ≠ زشت ۵. عالی، زیبنده ۶. زیاد، خیلی ۷. عجب، شگفت ۸. شریف، پاک، قابل اعتماد ۹. شایسته، خوشایند، ۱۰. شفایافته، بهبودیافته، درمان شده، فعل بن گذشته: خوب آمد بن حال: خوب آ دیکشنری انگلیسی ترکی عربی all right, agreeable, eu-, choice, decent, good, famously, nice, great, highly, right, kosher, well, now, OK, promisingly, pukka, quality, stunner, stunning, undeniable, white
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خوب سرشت . [ س ِ رِ ](ص مرکب ) خوش طبیعت . خوش طینت . خوش ساخته : در گشادی و درشدی ببهشت دیدی آن نقشهای خوب سرشت .
خوب صنعت . [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) ماهر. بصیر در صنعت . استاد در کار : و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند. (حدود العالم )...
خوب صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل .خوشگل . (ناظم الاطباء). خوبروی . خوب رخ . خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). جمیل . (منتهی الارب ) : شه خوب صو...
خوب طلعت . [ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت . خوبرخ . خوش منظر. خوش قیافه . نیکوروی . خوبروی . خوب چهره . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوب سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) پاک نهاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .دو کس چَه ْ کنند از پی خا...
خوب سیما. (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت .خوشگل . زیبا. جمیل . خوبروی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوب شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شفا یافتن . علاج شدن . تندرست گشتن پس از بیماری . علاج پذیرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوب شدن زخم ؛ التیام...
خوب شدنی . [ ش ُ دَ ](ص لیاقت ) قابل معالجه . شفایافتنی . قابل علاج . علاج پذیر. علاج پذیرفتنی . درمان پذیر. || چاره پذیر.
خوب رنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) خوب رنگ بودن : تازه روئیش تازه تر ز بهارخوب رنگیش خوبتر ز نگار.نظامی .
خوب چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی . خوش سیما. خوش صورت : چو کشته شد آن خوب چهره سوارز گردان بگردش هزاران هزار.دقیقی .چو آمد بنزدیک ک...