خوب
نویسه گردانی:
ḴWB
خوب=خُب /xob/ معنی ۱. هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار میرود. ۲. [مجاز] هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار میرود. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. نیک، خوش ≠ بد ۲. خیر، صلاح ≠ شر ۳. نغز، پسندیده، مطلوب ≠ ناپسند، نامطلوب ۴. زیبا، قشنگ، خوشکل، جمیل ≠ زشت ۵. عالی، زیبنده ۶. زیاد، خیلی ۷. عجب، شگفت ۸. شریف، پاک، قابل اعتماد ۹. شایسته، خوشایند، ۱۰. شفایافته، بهبودیافته، درمان شده، فعل بن گذشته: خوب آمد بن حال: خوب آ دیکشنری انگلیسی ترکی عربی all right, agreeable, eu-, choice, decent, good, famously, nice, great, highly, right, kosher, well, now, OK, promisingly, pukka, quality, stunner, stunning, undeniable, white
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خوب کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) خوش کرداری . نیکورفتاری . نکوکاری : خوب کرداری زبهرزنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام ....
خوب آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوب آمدن مهره در بازی نرد. کنایه ازهر موافق میل آمدن حادثه ای . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوب تا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رفتار خوش کردن . با خوشی معامله کردن . نیکویی کردن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خوب و بد کردن . [ ب ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزیدن . به گزینی کردن . انتخاب کردن . اختیار. اجتباء. گزیدن خوبها و رد کردن بدها. غث و سمین کردن...