مشاهده واژه گفتگو درباره واژه ویرایش واژه سابقه تغییرات گزارش تخلف برید نویسه گردانی: BRYD برید. veredus (ا.). (تلفظ: barid) (معرب از لاتین [https://www.wordsense.eu/veredus/ veredus]) پیک ، چاپار ، نامهبر ؛ (در قدیم) اسگدار ؛ (در اعلام) نام یکی از یاران خاص امام محمد باقر (ع) مشهور به برید بن معاویه عجلی کوفی. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی برید برید. [ ب َ ] (ع اِ) رده ٔ هر چیز بر ترتیب . || استرانی که به هر دوازده میل برای سواری نامه بر سلطان مرتب دارند، و آن معرب دم بریده با... برید برید. [ ب ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از بریدن . قطع کردن . چیدن : بینداخت باید پس آنگه بریدسخنهای داننده باید شنید. فردوسی .و رجوع به ب... برید برید. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 276 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است . (از ... برید سازمان پست قدیم ایران پست الکترونیک برید ها برید برید ها برید. [ ب ِ ب ِ ] (فعل امر، اِ مرکب ) (از: برید، بروید + ها + برید، بروید) مخفف بروید ها بروید. بردابرد. (یادداشت دهخدا). امرمؤکد به دور ... صاحب برید صاحب برید. [ ح ِ ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه ارسال برید سوی سلطان کند اعلام واقعات بلد را. آنکه وقایع روزانه برای سلطان نویسد. فرستنده ٔ ... نائب برید نائب برید. [ ءِ ب ِ ب َ / ءِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به نایب شود. نایب برید نایب برید. [ ی ِ ب ِ ب َ / ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نائب برید. رجوع به برید شود : نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان ... دیوان برید «دیوان برید» یکی از سازمان های اداری در حکومت های اسلامی بوده است. این سازمان وظیفه ارتباط میان مراکز حکومت و ولایات و تسریع در گزارش اخبار و رویدادها... دیوان برید دیوان برید سازمانی اداری مختص دولت بود، که تحت ریاست صاحب دیوان البرید قرار داشت و اصحاب البرید که در شهرستانها ساکن بودند، از صاحب دیوان البرید که د... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود