بودن
نویسه گردانی:
BWDN
بودن /budan/ معنی ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود. ۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود. ۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود. ۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد میسازد: گفته بودم، گفته بودهام. ۵. باقی بودن؛ زنده ماندن. ۶. [قدیمی] گذشتن زمان؛ سپری شدن. ۷. [قدیمی] اتفاق افتادن؛ روی دادن. ۸. [قدیمی] فرا رسیدن؛ شدن. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن ۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن ۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن ۴. زندگی کردن، زیستن ۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن ۶. وجود، هستی ≠ عدم ۷. فرا رسیدن ۸. شدن فعل بن گذشته: بود بن حال: باش دیکشنری انگلیسی ترکی عربی ance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _
واژه های همانند
۱۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
بودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن » ۞ «بوتن » ۞ از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» ۞ بهمین معنی . اوستا «بوئیتی » ۞ ، سانسکریت «بهاوتی » ۞ (سوم ...
سر بودن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) شهیر بودن . برتر بودن : تو چیزی مدان کز خرد برتر است خرد بر همه نیکوئی ها سر است . فردوسی .ز گودرزیان مهتر و بهت...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
به کسر ز. زل باش: زود باش در گویش کازرونی(ع.ش)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خیر بودن . [ خ َ /خ ِ دَ ] (مص مرکب ) نیکو بودن . نیک بودن . خوب بودن : گفت ترا خوابی دیده ام خیرباد. (گلستان ).
گرو بودن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) برهن بودن . در مورد رهن قرار گرفتن . || وابسته بودن . علاقه مند بودن : مهر از آنکس که بمهر تو گرو ن...
عده بودن. (اصطلاح فِقه اسلامی) عده دار بودن زن. زنی که در حال عده است (یا در عده است) شرعاً مجاز به ازدواج جدید نمی باشد. در صورت طلاق، مدت عده معمولا...
پس بودن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب بودن . || دون مرتبه یا درجه ٔ کسی یا چیزی بودن .