لاک
نویسه گردانی:
LAK
لاک /lāk/ (اسم) ۱. صمغی سرخرنگ که از بعضی درختان بهدست میآید و غالباً مانند شیره از سرشاخه میتراود و منعقد میگردد و گاهی به درشتی لیمو میشود؛ لک: ◻︎ همیگفت و پیچید بر خشکخاک / ز خون دلش خاک همرنگِ لاک (عنصری: ۳۵۸). ۲. جسمی که از ترکیب محلول کربناتسود، قرمزدانه، و زاج ساخته میشود. ۳. مادۀ شیمیایی به رنگهای مختلف که با آن ناخنها را رنگ میکنند. ۴. صمغ یا مادۀ چسبناکی که برای چسباندن دو چیز، مانندِ نگین به انگشتر، کاربرد دارد؛ لک. فرهنگ فارسی عمید
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
لاک . (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن . نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (آنندراج ). لاوَک . ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و ی...
لاک .(ع حرف ربط) مخفف لکن . شمس قیس در المعجم آرد: «لاک »و «لکن » و «ولی » هر سه مستعمل است . «لکن » به اتفاق لفظی تازی است [ در اصل ] ن...
حشره لاک آن قدر فراوان یافت می شود که شاخه های درختان را از شیره بدن خود خیس خیس می کنند. برای جمع آوری شیره ها، در ماه اول و آخر تابستان، این شاخه ...
61. در Wu lu نوشته چان پو (Čan Po) در سر آغازهای سده چهارم، متن زیر درباره موضوع ’’مورچه لاک‘‘ ) (yi tsi آمده است:8 ’’در سرزمین کوـ...
لک، لاک
Lac Seed
به فارسی لاک نامند؛ صمغ نباتی است که در مملکت هند و بنکاله به هم میرسد و از سر شاخههای بعضی اشجار بر میآید و منعقد میگردد و سرخ...
بن لاک . [ ب ُ ] (اِ مرکب )لک ، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیه ٔ...
لاک تاش . (اِخ ) نام دیهی به هزارجریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).
سنگ پشت در همین لغت نامه؛ لاکپشتها خزندگانی هستند از راستهٔ لاکپشتسانان (Testudines).
بیشتر بدن لاکپشتها بهوسیله یک استخوان یا صدف غضروفی حف...
طشت لاک . (مازنی )، طشت چوبی و یا تشت چوبی. در گذشته نه چندان دور پیش از دهه پنجاه ، درخانه های مازندرانی ها "طشت لاک" بسیاریافت میشد و از آن ب...
لاک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه لاک سازد.