اجازه ویرایش برای همه اعضا

خون

نویسه گردانی: ḴWN
خون: در سنسکریت: صنه śoṇa (سرخ)؛ پارتی: goxan؛ اوستایی vuhuna (همه اش خوب)، خوئینه xvaina (روان، مذاب)؛ سغدی: yuxn، xurn؛ مانوی: xon؛ پهلوی: xon، xun.***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
خون خفته . [ ن ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون خوابیده . کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج ) : شهید...
خون خرابه . [ خ َ ب ِ ] (ص مرکب ) خونین کار. (ناظم الاطباء).
خون خروس . [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ . کنایه از شراب لعلی . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از...
خون بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن خون . مقابل خون گشادن . (از آنندراج ) : جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت از چاک سینه بستن ...
خون بسته . [ ن ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون منجمد شده . (ناظم الاطباء). || علقه [ ع َ ل َ ق َ ] . (یادداشت بخط مؤلف ) (ترجما...
خون آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون از موضعی . بیرون آمدن خون از محلی . (یادداشت مؤلف ). خون برآمدن . (آنندراج ) : ما را که جراح...
خون احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جسوری . رجوع به جسوری شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خون افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) خون افزاینده . که خون بسیار تولد کند او را. (یادداشت مؤلف ) : این منفعت مردم خون افزای و گرم مزاج را سودتر از...
خون افشان . [ اَ ] (نف مرکب ) خون فشان . خون افشاننده : بمغز قصد سر تیغهای آینه رنگ بدیده قصد سرنیزه های خون افشان . عنصری .دیده خون افشان و ل...
خون بابا. (اِخ ) نام تیره ای از طایفه ٔ حمزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۱ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.