اجازه ویرایش برای همه اعضا

خون

نویسه گردانی: ḴWN
خون: در سنسکریت: صنه śoṇa (سرخ)؛ پارتی: goxan؛ اوستایی vuhuna (همه اش خوب)، خوئینه xvaina (روان، مذاب)؛ سغدی: yuxn، xurn؛ مانوی: xon؛ پهلوی: xon، xun.***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
خون دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) حایض شدن . رؤیت خون . قرء. بی نماز شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رؤیت خون کردن و از آن ترسیدن .- امثال ...
خون رفتگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل رفتن خون . عمل جاری شدن خون . بیرون شدگی خون از رگ یا عضوی بی اختیار شخص .
خون رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون : گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من . سعدی .خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز ...
خون شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن خون از چیزی . (آنندراج ). ستردن خون از چیزی . پاک کردن خون از چیزی . خون ستردن : ز طرف دامن خو...
خون شیشه . [ ن ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون مینا. کنایه از شراب انگوری .
خون جبال .[ ن ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل و یاقوت و عقیق و جز آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خون جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) قصاص خواستن . (آنندراج ). طلب خون کردن . خونخواهی نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : جهان را عشق عالم سوز اگر ب...
خون حلال . [ ح َ ] (ص مرکب ) خون مباح . (آنندراج ). آنکه ریختن خون او جایز است .
خون جهان . [ ن ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سرخی است . || کنایه از شفق . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از س...
خون خفتن . [ خ ُ ت َ] (مص مرکب ) خون خسبیدن . رجوع به خون خسبیدن شود.
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۱ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.