سلطان
نویسه گردانی:
SLṬAN
از ریشه ی سلط (پادشاه کردن یا شدن)، سلطه (چیرگی). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid (سغدی) اخشاون axshAvan (سغدی) گاهدار gAhdAr (مانوی) شاه shAh، پادشاه pAdshAâh خدیش xodish، (دری) خدیور xedivar (دری) شهریار (دری) *** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
چارباغ ابراهیم سلطان . [ غ ِ اِ س ُ ] (اِخ ) از بناهای ابراهیم سلطان گورکانی است در حوالی بلخ در بیرون شهر. (مرآت البلدان ج 4 ص 34).
شاه سلطان حسین صفوی . [ س ُ ح ُ س َ ن ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حسین صفوی شود.
چهارباغ ابراهیم سلطان . [ چ َ غ ِ اِ س ُ ] (اِخ ) از بناهای ابراهیم سلطان گورکانی است . رجوع به چارباغ ابراهیم سلطان شود.
خانقاه سلطان احمدمیرزا. [ ن َ / ن ِ هَِ س ُ اَ م َ ] (اِخ ) نام خانقاهی بوده به هرات و کمال الدین حسین واعظ در اواخر ایام حیات گهگاهی برای ...
امام زاده سلطان محمدطاهر. [ اِ دَ / دِ س ُ م ُ ح َم ْ م َ هَِ ] (اِخ ) امام زاده ای است بین ساری و بابل (بارفروش ) و نزدیک به بابل . سلطان م...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
صلتان . [ ص َل َ ] (ع اِ) اسب تیز بانشاط هشیار. (منتهی الارب ).
صلتان . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) ابن عوسجة، مکنی به ابی الزهراء، وی از بنی سعدبن دارم و صاحب نوادری است . ابن عبد ربه ذکر او را در عقدالفرید آورده ...
صلتان . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) ابن فهمی .وی شاعری است منسوب به فهم بن مالک . (منتهی الارب ).
صلتان . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) ضبی . شاعری است منسوب به ضبةبن اُدّ. (منتهی الارب ) (تاج العروس ).