اجازه ویرایش برای همه اعضا

سلطان

نویسه گردانی: SLṬAN
از ریشه ی سلط (پادشاه کردن یا شدن)، سلطه (چیرگی). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid (سغدی) اخشاون axshAvan (سغدی) گاهدار gAhdAr (مانوی) شاه shAh، پادشاه pAdshAâh خدیش xodish، (دری) خدیور xedivar (دری) شهریار (دری) *** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پیربداق سلطان . [ ب ُ س ُ ] (اِخ ) برادر مصطفی خان از خوانین اوزبک . پیربداق بدیعالجمال خواهر سلطان حسین بایقرا را بزنی گرفت . رجوع به حبیب ا...
سلطان العلماء. [ س ُ نُل ْ ع ُ ل َ ] (اِخ ) حسین بن میرزا رفیعالدین محمدبن امیر شجاع الدین محمود حسینی . نسب وی اصفهانی است و زادگاهش نیز اص...
سلطان الجبوری . [ س ُ نُل ْ ج َ ] (اِخ ) سلطان بن ناصربن احمد الجبوری از دانشمندان بغداد و منسوب به الجبور است که قبیله ٔ بزرگی است که بر ک...
سلطان الحکماء. [ س ُ نُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) ملقب به حاجی میرزاابوالقاسم طبیب مشهور قرن 13 و 14 هجری . بسبک قدیم بسیاری از اطبای اواخر قاجاری...
سلطان اختران . [ س ُ ن ِ اَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ).
سلطان خراسان . [ س ُ ن ِ خ ُ ] (اِخ ) لقب حضرت رضا امام هشتم علیه السلام است . رجوع به رضا شود.
سلطان سلیمان . [ س ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) فرزند سلطان سلیم که در سال 926 هَ . ق . به تخت سلطنت رسید:بداده زمان ملکت کامرانی بکاوس عهد و سلیمان...
سلطان سلیمان . [ س ُ س ُ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، دارای 103 تن سکنه و آب آن از قنات است . محص...
سلطان ملکشاه . [س ُ م َ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به ملکشاه و سلجوقیان شود.
میرکوه سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 10هزارگزی شمال سراب با 460 تن سکنه . آب آن از چش...
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۹ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.