اجازه ویرایش برای همه اعضا

سلطان

نویسه گردانی: SLṬAN
از ریشه ی سلط (پادشاه کردن یا شدن)، سلطه (چیرگی). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid (سغدی) اخشاون axshAvan (سغدی) گاهدار gAhdAr (مانوی) شاه shAh، پادشاه pAdshAâh خدیش xodish، (دری) خدیور xedivar (دری) شهریار (دری) *** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابیه سلطان . [ ؟ س ُ ] (اِخ ) از امرای رستم بیک بن مقصودبیک بن امیر حسن بیک . رجوع به حبط2 ص 333، 334، 335 شود.
ارزاق سلطان . [ اَ س ُ ] (اِخ ) ابن سلطان محمد خوارزمشاه . رجوع به حبط ج 1 ص 430 شود.
پیری سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) داروغه ٔ ولایت فوشنج بعهد شاه اسماعیل صفوی . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 537 و 579).
تاتار سلطان . [س ُ ] (اِخ ) یکی از امراء خراسان در زمان شاه طهماسب صفوی . خواجه محمد شریف عموی امین احمد رازی مولف تذکره ٔ هفت اقلیم چند ...
حبیبة سلطان . [ ح َ ب َ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از چند دختر میرزا الغبیگ است .
حجاج سلطان . [ ح َج ْ جا ج ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قطب الدین (656- 670 هَ .ق .) مستوفی گوید: بعد از پدر بحکم ارث و فرمان منکوقاآن پادشاهی کرمان ب...
چشمه سلطان . [ چ َ م َ س ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 58 هزارگزی جنوب خاور الیگودرز، کنار راه مالرو...
خلیفه سلطان . [ خ َ ف َ س ُ ] (اِخ ) وی مازندرانی و از شاعران بود. رجوع به ریاض العارفین هدایت ص 192 شود.
سلطان احمد. [ س ُ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لکستان بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 850 تن سکنه و آب آن از رود زولا است . محصول آن ...
سلطان اعظم . [ س ُ ن ِ اَ ظَ ] (اِخ ) رجوع به سنجربن ملکشاه و سلجوقیان شود.
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.