محراب
نویسه گردانی:
MḤRʼB
در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، محراب چنین آمده است: بالاخانه، صدر مجلس، بهترین جای خانه، صدرنشین خانه، بالاترین جای در مسجد، جایگاه پیش نماز؛ شاه نشین، جای نشستن پادشاه که از مردم به دور باشد، بیشه ای که شیر در آن زندگی می کند. گردن چهارپایان، انجمنی که مردم در آن گرد آیند، دلیر در جنگ. ریشه ی این واژه از حرب به معنی جنگ نیست؛ که از حَرَب به معنی شکوفه ی خرماست که چون در بالای نخل است، از آن نام مکان ساخته اند که مَحرَب مانند مشهد گردیده و ئر گویش محراب شده است و خوانش درست آن با فتح میم است؛ زیرا اگر با کسر میم باشد بر وزن مفعال است که اسم آلت است؛ ولی این غلط مصطلح است که هم اعراب و هم ایرانیان آن را مِحراب خوانده اند. همتای پارسی این واژه ی عربی، بَربار و فَروار است.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مقسم آب؛ کسی که مسوول تقسیم آب بین مزارع و باغهاست.
میرآب که در فرایندی واجی "ی" به "ه" تبدیل شده است. (رجوع کنید به: میرآب)
مهراب . [ م ِ ] (اِخ ) ۞ نام پادشاه کابل ، جدمادری رستم ، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت ، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد : ...
مهراب . [م ِ ] (اِخ ) از دیه های ساوه است . (تاریخ قم ص 140).
مهراب . [ م ِ ] (اِخ ) محلی از شق آبه و میلادجرد قم است . (تاریخ قم ص 120).
محراب در آیین مهر ("مهرابه" هم می گویند و "آبه" نشانه ی مکان است و ربطی به آب ندارد "آبه" کاربردی همانند پسوند "گاه" دارد)
مهراب خان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، واقع در 2هزارگزی شمال شرقی مشهد. با 132 تن سکنه . آب ...
مهراب آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و معتدل . دارای 120 تن سکنه . شغل اهالی زراعت و ...
قنات مهراب . [ ق َم ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوهرکوه بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 68هزارگزی باختر خاش . کنار راه فرعی خاش به نرما...
مهراب کابلی. مهراب در شاهنامه از شاهان هندوستان [۱] و جد مادری رستم است. او از نوادگان ضحاک بود. رودابه دختر او از سیندخت، همسر زال شد و رستم از او زا...