ذهن
نویسه گردانی:
ḎHN
این واژه در اوستایی زَئینه zaina و در پهلوی zen (هوش، هوشیاری) خوانده می شده و به عربی راه یافته و در آن زبان الذَهن (هوش) (و نه ذِهن) گشته است؛ واژه ی زندان (جای هوشیار شدن) از آن ساخته شده است. از آن جایی که نوشتن زِن با زَن اشتباه می شده، در پارسی دری، این واژه ی پهلوی را با نگارش عربی نوشته اند و ذهن شده است و جمع آن را اذهان آورده اند که ساختاری عربی است و بهتر است ذهنان یا ذهنِل (با پسوند جمع لکی اِل) گفته شود. ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ذهن . [ ذِ ] (ع اِ) فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (من...
ذهن . [ ذِ / ذَ هََ ] (ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن . || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب . (منتهی الارب ). و جرجانی ...
ذهن . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . بطنی است از مذحج .
این واژه در حقیقت پارسى و پهلوى است و تازیان (اربان) آن را از واژه ى زِن Zen در پهلوى : ذهن ، جاى هوش و اندیشه ،...) برداشته اند! پس واژه ذهن پارسى ست...
مطالعه ذهن شخصیت ها ( بیشتر در داستان این واژه استفاده میشود)
صفاء ذهن . [ ص َ ءِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جر...
صفای ذهن . [ ص َ ی ِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیزی خاطر. صافی اندیشه . استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . مؤلف نفائس الفنون آر...
ضحن . [ ض َ ](اِخ ) شهری است در دیار سلیم بنزدیکی وادی بیضان ، وآن را به صاد مهملة نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
ضحن . [ ض َ ح َ ] (اِخ ) شهری است . مجدالدین می گوید که از ابن سیده است و ابن سیده بیت ابن مقبل را که جوهری در «ض ج ن » آورده ، شاهد آور...
زحن . [ زَ ] (ع مص ) درنگ کردن . (از منتهی الارب ) (از ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) ۞ . کندی کردن . ابطاء. (از اقرب الموارد). ک...