آماد
نویسه گردانی:
ʼAMAD
آماد. (مص مرخم ، اِمص ) آمادن آماده ساختن؛ آماده کردن؛ مهیا کردن؛ فراهم کردن؛ ساختن؛ بسیجیدن. ۲. آراستن. ۳. (مصدر لازم) آماده شدن؛ مهیا شدن. آماد به معنی لجستیک هم هست. نک آماد در همین لغت نامه
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن علی بن فارسی . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ سید شریف علی جرجانی بر شمسيه ٔ نجم الدین عمر قزوینی کاتبی ...
عماد. [ ع ِ ](اِخ ) (ملا...) ابن محمود طارمی از دانایان به علوم عقلی در قرن هفتم هَ . ق . رجوع به عماد طارمی شود.
امآد. [ اِم ْ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن سیرآبی گیاه را. (منتهی الارب ). تر و تازه و نازک کردن سیرآبی گیاه را. (از اقرب الموارد).
عماد لر. [ ع ِ دِ ل ُ ] (اِخ ) نام او عمادالدین فضلوی یا فضولی ومشهور به عماد لر است . از مداحان و مصاحبان خواجه شمس الدین محمد جوینی . رجوع ...
عماد کیا. [ ع ِ دِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد ک...
عماد خوئی . [ ع ِ دِ خ ُ ] (اِخ ) وی ظاهراً وزیر عزالدین مسعودبن نورالدین ارسلان بود و نظامی گنجوی در «شرفنامه ٔ» خود وی را مدح کرده و نظام ...
عماد رازی . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) او را دیوانی است به فارسی . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 803).
عماد لاری . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...). از شعرای قرن نهم هَ . ق . است که میرعلیشیر نوایی نام او را در مجالس النفائس آورده و گوید که او ب...
عماد کاتب . [ ع ِ دِ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن صفی الدین ابی الفرج محمدبن نفیس الدین ابی الرجاء حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود اصفهانی ، مکنی ...
عماد کجیج . [ ع ِ دِ ک ُ ] (اِخ ) (خواجه امام ...). از فقها و محدثان شیعه در اواسط قرن ششم هَ . ق . او راست : بشارةالمصطفی لشیعة المرتضی ، در ذکر...