آماد
نویسه گردانی:
ʼAMAD
آماد. (مص مرخم ، اِمص ) آمادن آماده ساختن؛ آماده کردن؛ مهیا کردن؛ فراهم کردن؛ ساختن؛ بسیجیدن. ۲. آراستن. ۳. (مصدر لازم) آماده شدن؛ مهیا شدن. آماد به معنی لجستیک هم هست. نک آماد در همین لغت نامه
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عماد طارمی . [ ع ِ دِ رَ ] (اِخ ) (ملا...) ابن محمود طارمی . وی در قریه ٔ طارم از قرای خراسان متولد شد و در آنجا به تحصیل علوم مختلف پرداخت ...
عماد طبرسی . [ ع ِ دِ طَ رَ ] (اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن علی بن محمدبن حسن طبری (یا طبرسی ) مازندرانی ، ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد ...
عماد زوزنی . [ ع ِ دِ زو زَ ] (اِخ ) از شعرای قرن هشتم هَ . ق . رجوع به عمادالدین زوزنی شود.
عماد غزنوی . [ ع ِ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) رجوع به عمادالدین غزنوی شود.
عماد حزامی . [ ع ِ دِ ح َزْ زا ] (اِخ ) (علامه ...). از متأخرین محدثان است . (منتهی الارب ).
عماد بخاری . [ع ِ دِ ب ُ ] (اِخ ) نام او اسماعیل بخاری و ملقب به عمادالدین بود. وی شعر می گفت و صاحب تاریخ گزیده شعر او را بر اشعار یکی از...
عماد مشهدی . [ ع ِ دِ م َ هََ ] (اِخ ) (میر...) متخلص به موسوی . «میر علیشیر نوائی » نام وی را جزو کسانی آورده است که پیش از سال 890 هَ . ق ...
عماد موسوی . [ ع ِ دِ س َ ] (اِخ ) (میر...). از شعرای معاصر میر علیشیر نوائی . رجوع به عماد مشهدی شود.
عماد لدین ا. [ ع ِ ل ِ نِل ْ لاه ] (اِخ ) مرزبان بن سلطان الدولة ابی شجاع بن بهاءالدوله ٔ دیلمی ، مکنی به ابوکالنجار (یا ابوکالیجار) و ملقب به ...
عماد کرمانی . [ ع ِ دِ ک ِ ](اِخ ) علی کرمانی ، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه . از عرفای قرن هشت...