اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امدن

نویسه گردانی: ʼMDN
امدن . [ اِ دِ ] (اِخ ) ۞ شهری است در آلمان در ایالت هانور ۞ . رجوع به لاروس بزرگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
وقت آمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجل فرارسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کنایه از رسیدن مرگ است : چو وقت آمد نماند آن پادشائی به کاری نام...
هلاک آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . کشته شدن . مردن : بسی دیو از تو هلاک آمده ست ز تو مر مرا سر به خاک آمده ست . فردوسی .رجوع ب...
همبر آمدن . [ هََ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . (آنندراج ) : با سیاهی سنگ کعبه همبر آمد از شرف سرخی سنگ منا کز خون حیوان دیده اند.خاقانی...
همسر آمدن . [ هََ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) برابر بودن . همسری کردن : اَیا شاهی که از شاهان نیاید کس تو را همسرایا میری که از میران نباشد کس ...
فراهم فرهنگ فارسی عمید ۱. آماده؛ مهیا. ۲. (قید) [قدیمی] در کنار هم. ۳. [قدیمی] گردآمده در یک محل. ⟨ فراهم آمدن: (مصدر لازم) ۱. حاصل شدن؛ به‌دست آمدن. ...
باهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی )...
بانگ آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد رسیدن . آواز آمدن . آوایی شنیده شدن : حیلتی ساخت در کشتن فور به آنکه از جانب لشکر فور بانگی به ن...
بادید آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . ظاهر شدن . آشکار شدن . رجوع به بادید و شواهد آن شود.
بخود آمدن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ م َ دَ ] (مص مرکب ) بهوش آمدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بحال آمدن از حمله های غشی . (ناظم الاطباء).
براه آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + آمدن ) سر براه شدن . ارشاد و هدایت شدن . راه یافتن : به من بخش سودابه را زین گناه پذ...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۸ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.