انکح
نویسه گردانی:
ʼNKḤ
انکح . [ اَ ک َ ] (ع ص ) آنکه بیشتر اوقات مشغول به جماع کردن باشد. (ناظم الاطباء).
- امثال :
انکح من ابن الغز .
انکح من اعمی .
انکح من حوثرة .
انکح من یسار . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آنکه . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط) از موصولات ، به معنی آن کس که . کسی که . هر کس که . بجای الذی و الّتی عرب : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه ...
آن که و آنکه: ترکیب [ آن که] اگر به معنی آن کسی که باشد، مانند: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم .. حافظ؛ آن از که جدا نوشته می شود؛ ولی اگر به معنی آن...
از آنکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) زیرا که . بجهت آنکه . بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اند...
بی آنکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بدون : ماه سه شبه از بر گردن بنگارنداز غالیه بی آنکه همی غالیه دارند. منوچهری .تا مقرر گردد که بی آنکه خون...
به کسر الف و ک. صدای اهن اهن بیمار در گویش کازرونی(ع.ش)
ساریق آنکه . [ ] (اِخ ) از سرکردگان مغول در قرن نهم است . رجوع به ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو ص 239 و 240 شود.
اولون انکه . [ ] (اِخ ) زوجه ٔ بیسوکا بهادر مادر چنگیزخان مغول . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 16 شود.
این یک مثل است که بیشتر در شیراز مورد استفاده قرار میگیرد و در مواقعی که شخصی از شخص دیگری انتقاد میکند و یا نظر مخالف با گوینده ارائه میدهد و یا ا...