گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه واژه معنی بی تاو بی تاو. (ص مرکب ) بی تاب . رجوع به تاو و تاب شود. بی پول بی پول . (ص مرکب ) تهیدست . بی چیز. که پول ندارد. || (ق مرکب ) مجانی . بلاعوض . رجوع به پول شود. بی جفت بی جفت . [ ج ُ ] (ص مرکب ) بی عدل . بی نظیر. بی مثل . بی مانند : فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت . فردوسی .چو برداشت از آن ... بی جگر بی جگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) بی جرأت و بیمناک . (ناظم الاطباء). بزدل . (آنندراج ). بی بسی بی بسی . [ بی ب َ ] (حامص ) بی مددی وبی یاوری . || عدم کفایت . (ناظم الاطباء). بی بغل بی بغل . [ بی ب َ غ َ ] (ص مرکب ) کنایه از مفلس و تهیدست . مرادف کم بغل . (آنندراج ). فقیر و بینوا و تهیدست . (ناظم الاطباء).- بی بغل بودن ؛ ... بی زاد بی زاد. (ص مرکب ) (از: بی + زاد عربی ) بی توشه . آنکه زاد ندارد. (یادداشت مؤلف ): ارمال ؛ بی زاد ماندن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). بی زاد بی زاد. (ص مرکب ) بی زاده . بی فرزند. بی نسل . بی ریش بی ریش . (ص مرکب ) (از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. (یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه ٔ بی ریش دلی تنگ داشت . (یادداشت مؤلف ). || ساده ... بی ریا بی ریا. [ ] (ص مرکب ) (از: بی + ریا) مخلص و راستباز و صادق . (آنندراج ). صادق . مخلص . راست و باصداقت .(ناظم الاطباء). بدون تظاهر و خودنمائی ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ صفحه ۱۹ از ۹۸ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود