گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه واژه معنی بی کله بی کله . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی کلاه . || کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام . در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه... بی کیش بی کیش . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + کیش ) بی دین . بی ایمان . کافر. رجوع به کیش شود. بی کیل بی کیل . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کیل ) بدون کیل .بی کیله . که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش : دینْت را با عالم حسی به میزان برکشندب... بی گذر بی گذر. [ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذر) بی مجرایی که از آن بگذرد. بدون شاهراه که جهتی معین برای گذشتن ندارد. || بی گذار. بی گدار : د... بی گرو بی گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) (از: بی + گرو) بدون وثیقه : بی گرو و گواهی هزار تومان از من بقرض گرفته و حالا دو سال است او سواره است ... بی کسی بی کسی . [ ک َ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کس . بی خویشاوندی . || غربت . تنهایی . (ناظم الاطباء) : چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲکه روز ... بی کام بی کام . (ص مرکب ) (از: بی + کام ) ناکام . محروم . (ناظم الاطباء). بی مراد : بشش ماه بستدبشش بازدادبدرویش بی کام و مرد نژاد. فردوسی .فرود سیاو... بی قصد بی قصد. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قصد) بی اختیار. بلااراده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اضطراراً و باکراه . (منتهی الارب ). || ناگهان . (... بی قوت بی قوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قوّت ) بی زور. ضعیف : این شتر قوی لاغر است وبی قوت . (انیس الطالبین ص 202). و رجوع به قوت شود. بی قوت بی قوت . (ص مرکب ) (از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ صفحه ۱۵ از ۹۸ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود