اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۳ ثانیه
بی دررو. [ دَرْ، رَ / رُو ] (ص مرکب ) (از: بی + در + رو) بی دررفت . بی مفر. بی مخرج . بن بست : کوچه ٔ بی دررو. رجوع به دررو شود. || (اِ مرکب ) (...
بی دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دیده ) بی چشم . نابینا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی بصر. (مجموعه ٔ مترادفات ). کور. ضریر. اعمی . (ی...
بی دلیل . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دلیل ) بدون برهان . بدون حجت . که دلیل ندارد. رجوع به دلیل شود.
بی ذوقی . [ ذَ / ذُو ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی ذوق .بیمزگی . || بی سلیقگی . (ناظم الاطباء). || عدم قدرت احساس زیبائیها. مقابل باذوقی...
بی رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رتبه ٔ عربی ) بدون درجه و مقام . (ناظم الاطباء). فاقد مرتبه و رتبه و مقام . || حقیر و ناکس . ف...
بی رغبت . [ رَ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بی + رغبت ) بی خواهانی . بدون تمایل . بی میل . بی اشتها. بی شوق . و رجوع به رغبت شود: زهد، زهادة؛ بی رغبت شد...
بی ریخت . (ص مرکب ) (از: بی + ریخت ) بی اندام . بی قواره . بدترکیب . بدشکل (در انسان و حیوان و جامه ). رجوع به ریخت شود.
بی رویه . [ ی َ/ ی ِ ] (ص مرکب ) که رویه ندارد. رجوع به رویه شود.
بی رویه . [ رَ وی ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رویّه ) بی اندیشه و فکر. ناسگالیده . بی تفکر. رجوع به رویّه شود.
بی رویی . (حامص مرکب ) بی مروتی . (غیاث ). پرروئی . بی شرمی . بی حیائی . بی چشم و رویی : بی رویی ۞ ار بروی کسی آری بی شک برویت آید بی رویی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.