اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
بی پناه . [ پ َ ] (ص مرکب ) که پناه ندارد. رجوع به پناه شود.
اروس بی . [ ] (اِخ ) یکی از سرداران ازبک که در جنگ با ظهیرالدین بابر اسیر و مقتول شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 36).
بی آگاه . (ص مرکب ) ناواقف . بیخبر. (آنندراج ). بی اطلاع . ناآگاه : بی خبر باشد از صلح و بی آگاه ز جنگ هیچ صلحی بجهان بی وی و جنگی سره نی ...
بی آبرو. (ص مرکب ) بی عزت و بی حرمت . (آنندراج ). بی اعتبار و بی شرف و رسوا و خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || معزول ....
بی آلتی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) ساز و برگ نداشتن . محروم بودن از وسایل و اسباب : ز بی آلتی وانماندم بکنج جهان باد و از باد ترسد ترنج . نظامی .ن...
بی آمرغ . [ م ُ ] (ص مرکب )بی قدر. بی ارزش . بی ارج . بی بها. بی فائده : جوان تاش پیری نیامد بروی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.رجوع به ...
بی آمیغ. (ص مرکب ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض . (یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب...
بی آنکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بدون : ماه سه شبه از بر گردن بنگارنداز غالیه بی آنکه همی غالیه دارند. منوچهری .تا مقرر گردد که بی آنکه خون...
بی باقی . (ص مرکب ) بدون باقی . تمام و کمال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).- بی باقی شدن ؛ کامل شدن . (ناظم الاطباء).
بی باکی . (حامص مرکب ) شجاعت . دلاوری . تهور : پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی توجان و دل بایدت داد این پادشا را باژ وساو. ناصرخسرو.هرچه بر تو ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.