اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
بی خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) صریح . روشن . بی مجامله . بی پرده : بی خرده ، راست خواهی گرچه خوشت نیایدبدخوی خوب رویی بیگانه آشن...
بی خبری . [ خ َ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت بی خبر. رجوع به بی خبر و خبر شود.
بی حیله . [ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه حیله و مکر نداشته باشد.- بی حیله پیله ؛ از اتباع است .رجوع به حیلة شود.
بی خایه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) خایه کشیده . خایه کنده .خواجه سرا. ساده گرد. (آنندراج ). اخته . || در تداول عامه ، بی عرضه . بی خاصیت . بی مصرف ...
بی حمیت . [ ح َ می ی َ ] (ص مرکب ) بر قیاس معنی حریت . (آنندراج ). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ . بی غیرت . (یادداشت بخط مؤلف ) : توبه کند شی...
بی حکمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بدون حذاقت و بدون آزمودگی . (ناظم الاطباء).
بی حواس . [ ح َ ] (ص مرکب ) بیخود و بیهوش . (آنندراج ). فراموشکار. (یادداشت بخط مؤلف ).
بی چونی . (حامص مرکب ) بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی . (ناظم الاطباء). بی مانندی . بی همتایی . (فرهنگ فارسی معین ).
بی خونی . (حامص مرکب ) فقد دم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خون شود.
بی خویش . [ خوی / خی ] (ص مرکب ) بی خویشتن . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). بی خود. مغمی علیه . (یادداشت مؤلف ). بیخود و بیهوش . (برهان ) (غیا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.