اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
بی زوار. [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوار) بی زاور. آنکه تیماردار ندارد. بی پرستار. بینوا. بی پناه : منم بی زواری بزندان شاه کسی را بنزدیک من ...
بی زوال . [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوال ) دایم . همیشگی . باقی .مستمر. زایل نشدنی . جاوید. جاویدان . بدون تغییر. تغییرناپذیر. ابدی و دائمی . (ناظ...
بی زره . [ زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + زره ) که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف ).
بی زادی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی زاد. بی توشه بودن . نداشتن زاد و توشه .
بی زادی . (حامص مرکب ) بی فرزندی .
بی زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زبان ) کسی که زبان ندارد. (ناظم الاطباء). آنکه زبان ندارد. (یادداشت مؤلف ). که سخن گفتن نتواند. || ...
بی زحمت . [ زَ م َ ] (ق مرکب ) (از: بی + زحمت ) بی رنج .بدون مشقت . || سهل . آسان . (فرهنگ فارسی معین ). || لطفاً (در تداول عامه ). این کلمه...
بی دخلی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عدم درآمد. (ناظم الاطباء). || عدم دخالت .
بی دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) (از:بی + دسته ) مقابل دسته دار: کوزه ٔ بی دسته چو بینی بدو دستش بردار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دسته ش...
بی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن و خصم ندارد. که بر کین کسی نیست یا بر کین او کسی نیست : یکی مرد بی دشمنم پارسی همان باردارم شترو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.