اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
بی سواد. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سواد) آنکه خط خواندن نتواند. (ناظم الاطباء). که خواندن و نوشتن نداند. (یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا....
بی سکه . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سکه ) که سکه ندارد.زر و سیم بی نقش . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). زر و سی...
بی سازی . (حامص مرکب ) بی اسبابی . (یادداشت مؤلف ). بی برگی .نامستعدی . عَزَل . عُزُل . (منتهی الارب ) : سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم کار ...
بی سپاس . [ س ِ] (ص مرکب ) (از: بی + سپاس ) ناسپاس . بیوفا و نمک بحرام . (از ناظم الاطباء). ناشکر. کافرنعمت : ستاینده کو بی سپاسست نیزسزد گر ندا...
بی سایه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سایه ) که سایه ندارد. || سخت شتابان در رفتار : چنان بی سایه شد چونان بی آزرم که بر چشمش جهان ...
بی سران . [ س َ ] (اِ مرکب ) جانوران دوکفه ای . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بی سر شود.
بی زینت . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + زینت ) بی زیور. بی آرایش . عاطل : تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل گر گلیمی بد، یا دیبه رومی است ق...
بی زهره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهره ) فاقد زهره . رجوع به زهره شود. || بی جرأت . جبان . ترسو : اگر چه دزد با صد دهره باشدچ...
بی زیان . (ص مرکب ) (از: بی + زیان ) بی ضرر. بی اذیت . بی گزند. (یادداشت مؤلف ) : همی گفت هر کس که بودش خردکه گر بی زیان او بما بگذرد. فردو...
بی زوری . (حامص مرکب ) صفت و حالت بی زور. کم زوری . ضعیفی . ناتوانی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.